مصطفى را وعده داد الطاف حق
گربميرى تو نميرد اين سبق
من كتاب ومعجزت را رافعم
بيش وكم كن را زقرآن دافعم
كس نتاند بيش وكم كردن درو
تو به از من حافظى ديگر مجو
تا قيامت باقيش داريم ما
تو مترس از نسخ دين اى مصطفى
«دفتر سوم»
قرآن مجيد, كتاب دين وقانون زندگى است. حيات فردى واجتماعى مسلمانان در
گستره تاريخ هزار وچند ساله خويش مبتنى بر قرآن وپيوند خورده با معارف
بلند آن است. طلوع نور وحى از همان آغاز به فضاى تنفّس انسان, عطرى تازه
بخشيد وپيام روحبخش آن براى مرده جانان, حياتى نوين را به ارمغان آورد.
اين پيوند, چنان گسترده وعميق است كه امروزه نمى توان بعدى از ابعاد زندگى
مسلمانان را جست كه قرآن در آن تأثير نگذاشته باشد وانديشه وحى درآن راه
نيافته باشد. از جمله عرصه هاى آشكار اين تأثير گذارى, گستره ادب پارسى در
تمامى بيكرانه آن است.
بى ترديد يكى از بزرگترين سرمايه هاى پرارزش وجاودانى ما ايرانيان, ادبيات
سرشار وپربارى است كه از ديرباز در كنار زيبايى ولطافت, عمق واصالت معنى
را نيز به همراه داشته است و انديشه هاى حكيمانه وتأمّلات عارفانه ودقايق
هوشمندانه در جاى جاى آن موج مى زند.
پى جويى اصالت وعمقى چنين ديرپا وشگرف, انسان را با تأثير گذارى مستقيم
باورهاى دينى و وحيانى براين فرهنگ روبه رو مى سازد. راه جستن دين وپيام
توحيد در مسير حيات وپويايى فرهنگ كهن ايرانى, روند پيشين را تغيير داد و
آهسته آهسته تأثير خويش را درزندگى فردى, اجتماعى وادبى اين ملت نمودار
ساخت وبنايى مستحكم از فرهنگ وادب, با شالوده اى دينى پى ريخت. به گونه اى
كه امروز نوشته ها و سروده هاى سخنوران و شاعران اين ملت در عبارت پردازى
واستدلال, تمثيل, اشاره, اقتباس وديگر فنون وصناعات ادبى ونيز محتوا
ومفهوم, سرشار از تأثير گذاريهاى قرآن وحديث است. وبس ناپذيرفتنى است كه
فردى دعوى صاحب نظرى در ادب پارسى را بكند واز ظرايف ودقايق بهره منديهاى
بزرگان ادب اين مرز و بوم چون مولوى, سعدى, حافظ, سنايى, عطّار و… از
معارف والاى قرآن بى خبر باشد واگر بگوييم پيام جاودانه و زوال ناپذير
قرآن, ديرپايى و بارورى را براى آثار اين بزرگان به ارمغان آورده است,
سخنى به گزاف نگفته ايم.
يكى از گنجينه هاى ادب پارسى, مثنوى معنوى, سروده عارف نامى وشاعر متفكر,
مولانا جلال الدّين محمد بلخى رومى است, كه بحق چون ستاره اى درخشنده بر
تارك ادب اين مرز و بوم مى درخشد وبا اسلوبى زيبا وپيامى اديبانه و والا,
به فرهنگ ملت ما توان مى بخشد.از نمودهاى آشكار وجلوه هاى برجسته اين اثر
ادبى شگرف, حضور گسترده وكم نظير قرآن در جاى جاى آن است كه خود نشان از
تأثير عميق وبى چون وچراى صحيفه وحى برانديشه وتفكر انديشه وران ومتفكران
عالم وعارف دارد ونيز حكايت از قرآن آگاهى عميق وكم نظير مولوى به عنوان
بزرگ پرورده مكتب عرفان دارد كه به ما اين اجازه را مى دهد تا از او به
عنوان مفسّرى بلند مرتبه در كنار مقام عرفان وسلوكش نام ببريم.
به اعتراف تمامى عرفان شناسان واشراق مداران, قرآن وحديث آبشخور اصلى اين مكتب در معارف وتعاليم آن است. سنائى گويد:
قائد وسائق صراط اللّه
به زقرآن مدان وبه زاخبار
جزبه دست و دل محمّد(ص) نيست
حلّ وعقد خزينه اسرار
مولوى چون ديگرعارفان حقيقى وسالكان راستين, عارفى است كه از دوسرچشمه
فياض قرآن وحديث سيراب مى شود وطريقت را در پيروى از شريعت مى جويد واعتنا
به علوم حقيقت را بسته به وانزدن از ناحيه شريعت مى داند:
شرع چون كيل و ترازو دان يقين
كه بدو خصمان رهند از جنگ وكين
گر ترازو نبود آن خصم از جدال
كى رهد از وهم حيف واحتيال
انبيا در نظر وى طبيبان روح بشرند ودستورات ايشان شفابخش نابسامانيهاى
وجودى انسان است كه از منشأى ربّانى سرچشمه گرفته و درجهت راهنمايى وى
لباس نزول پوشيده است.
سراسر مثنوى خود برترين گواه براين سخن است كه مولوى يكى از عاشقان قرآن
وهم از آگاهان از معارف وتفسير آن است. دامنه تأثير قرآن بر مثنوى, تنها
محدود به الفاظ و تعبيرات آن كه بسيار برگرفته ازقرآن كريم است, خلاصه نمى
شود, بلكه اوج بهره ورى مولوى از قرآن را در پيام ومحتواى مثنوى كه در
قالبهاى مختلفى چون داستان, حكايت, تمثيل و پند و… نمودار مى شود, به خوبى
مى توان ديد. اين نوشتار تصويرى است از تابش خورشيد تابناك قرآن بر تارك
مثنوى
نويسندگان وسرايندگان مسلمان ايرانى به صورتهاى گوناگون از آيات
مبارك قرآن بهره برده ودر هريك از فنون بلاغت ومباحث معانى, بيان وبديع به
شاهدى از قرآن تمسك جسته اند كه يادآورى تمامى آنها به منزله تدوين يك
دوره اين علوم است.
عرب زبانان در كتابهاى معروف خويش براى بيان انواع صناعات ادبى چون
استعاره, مجاز, ايجاز, سلب, اشاره, تلميح, اقتباس و… از آيات قرآن كمك
گرفته ومثال آورده اند. فارسى گويان نيز در اشعار ونوشته هاى خويش از اين
صناعات بهره جسته ودر اين راه بسيار از فنون موجود درقرآن بهره گرفته اند.
در اين ميان, كاربرد صناعاتى چون اقتباس, تلميح, حلّ, درج, ترجمه آيات
واحاديث وتمثيل, از بقيه نمايان تر است. ما در نوشتار حاضر تنها به ذكر
بخشى از اين فنون كه به گونه اى گسترده در مثنوى به كار رفته است, بسنده
مى كنيم و خواهندگان شرح بيشتر را به متن مثنوى و سروده هاى مولوى ونيز
نگاشته هاى مشروح در اين زمينه ارجاع مى دهيم.
اقتباس در لغت به معنى پرتو نور و فروغ گرفتن است, چنانكه پاره اى از آتش
را بگيرند وبا آن آتش ديگرى برافروزند يا از شعله چراغى, چراغ ديگر را
روشن كنند وبه اين مناسبت فراگرفتن علم وهنر وادب آموختن يكى را از ديگرى
(اقتباس) مى گويند ودر اصطلاح اهل ادب آن است كه حديثى يا آيتى ازكلام
اللّه مجيد يا بيت معروفى را بگيرند وچنان در نظم ونثر بياورند كه معلوم
باشد قصد (اقتباس) است, نه سرقت و انتحال1.
سعدى مى گويد:
دوچيز حاصل عمرست نام نيك و ثواب
وزين دو درگذرى كلّ من عليها فان
كه اقتباس است از آيه شريفه:
(كلّ من عليها فان ويبقى وجه ربّك ذوالجلال والاكرام) رحمن/ 26ـ 27
ونيز در جاى ديگر گويد:
چو دوزخ كه سيرت كند از وقيد
اگر بانگ دارد كه هل من مزيد
كه اقتباس است از آيه شريفه:
(يوم نقول لجهنّم هل امتلأت وتقول هل من مزيد) ق /30
مولوى به گونه اى گسترده وكم نظير در جاى جاى سروده هاى خويش از صنعت
(اقتباس) بهره جسته است ودر پرتو نورانيت آيه هاى وحى, به چهره مثنوى فروغ
وجاودانگى بخشيده است. چون ذكر تمامى اين موارد به تدوين دفترى مستقل
ومشروح مى انجامد, تنها به ذكر نمونه هايى چند بسنده مى كنيم:
1. عرفان, شهود عظمت حقّ است با چشم دل وبا تكيه بر معرفت كه ارمغان آن
محبت است ومحبت حقيقت عبادت, خضوع وخشوع, فقر ونياز ودر اوج اين فقر آزادى
از خودپرستى و رهايى از اسارت ماديت ومنّور شدن جان به نور الهى را به
دنبال دارد. وعارف آن انسان باكرامتى است كه با شعور ودرايت, با اراده
وقدرت وبراساس معارف الهى در صراط مستقيم حقّ حركت كرده تا جايى كه قلبش
عرش خدا گشته وخانه دلش به نور ملكوت منوّر شده است.
مولانا مى گويد:
ماالتّصوّف؟ قال وجدان الفرح
فى الفؤاد عند اتيان التّرح
آن عقابش را عقابى دان كه او
در ربوده موزه را زآن نيك خو
تا رهاند پاش را از زخم مار
ا ى خنك عقلى كه باشد بى غبار
گفت (لاتأسوا على ما فاتكم)
ا ن اتى السّرحان وأردى شاتكم
ليك گفت آن فوت شد غمگين مشو
ز آن كه گرشد كهنه آيد باز نو
گر بلا آيد ترا انده مبر
و رزيان بينى غم آن را مخور
كان بلا دفع بلاهاى بزرگ
وآ ن زيان منع زيانهاى سترگ
راحت جان آمد اى جان فوت مال
ما ل چون جمع آمد اى جان شد وبال
«دفتر سوم»
مولوى در اين اشعار, بدين حقيقت اشارت دارد كه عرفان واقعيتى است الهى كه
به صورت جذبه وحال در نهاد انسان ريشه دارد وسرچشمه آن رحمت وعنايت خداست
وعارف حقيقى كسى است كه از هرجهت تسليم حقّ و راضى به قضاى الهى است وخود
را در پيشامدهاى روزگار در معرض امتحان وآزمون الهى مى بيند و دراين مسير
درد ورنجها را, آگاهى وبيدارى مى بيند وهركس كه صاحب درد است به هراندازه
كه در عالم درد دارد, بيدارتر وآگاهتر از آن كسى است كه دردى را احساس نمى
كند.
درد بهتر آمد از ملك جهان
تا بخوانى مرخدا را در نهان
خواندن با درد از دل بُردگى است
خواندن بى درد از افسردگى است
اين پيام بلند, برگرفته از مضمون كريمه قرآنى است كه مولوى آن را اقتباس كرده است:
(لكيلا تأسوا على مافاتكم ولاتفرحوا بما آتاكم واللّه لايحبّ كلّ مختال فخور)
حديد/ 3
تا به آنچه از شما فوت شده است, متأسّف نباشيد وبه آنچه خدا به شما داده
است شادمان نگرديد وخداوند هيچ متكبّر وبه خود فخركننده اى را دوست ندارد.
2. انسان موجودى است كه در مسير كمالات وترقى آهسته آهسته سير مى كند.
رسيدن به قلّه كمالات, امرى نيست كه دستيابى بدان بسادگى براى همگان ميسور
باشد, بلكه همواره گروهى اندك بوده اند كه در گذرگاه بى نهايت هستى
توانسته اند شخصيت حقيقى خود را دريابند. اين مهم حاصل نمى آيد مگر به كمك
و دستگيرى راهبرى الهى كه انسان خاكى را به سرمنزل ماوراى طبيعى وپيشگاه
ربوبى راهنمون گردد. از اين رو, به هنگام درك محضر اوليا درنگ روا نيست
وآدمى را سزاست كه با كنار زدن پرده هاى غرور, دامان مربى الهى را چنگ زند
وراه را با هدايت او جست وجو كند.
دامن او گير زوتر بى گمان
تا رهى از آفت آخرزمان
كيف مدّ الظّلّ نقش اولياست
كو دليل نور خورشيد سماست
ا ندرين وادى مرو بى اين دليل
لااحبّ الآفلين گو چون خليل
و رحسد گيرد تو را ره در گلو
در حسد ابليس را باشد غلو
كو زآدم ننگ دارد از حسد
با سعادت جنگ دارد از حسد
عقبه اى زين صعبتر در راه نيست
اى خنك آن كش حسد همراه نيست
خاك شو مردان حقّ را زير پا
خاك برسركن حسد را همچو ما
«دفتر اول»
مولوى در افكندن اين پيام بلند و واقعيت راه سلوك, اقتباس از دو آيه كريمه قرآنى جسته است:
(ألم تر الى ربّك كيف مدّ الظّلّ ولو شاء لجعله ساكناً ثمّ جعلنا الشّمس عليه دليلاً ثمّ قبضناه الينا قبضاً يسيراً…) فرقان/ 45ـ 46
آيا نديدى چگونه پروردگارت سايه را گسترانيد؟ واگر مى خواست آن را ساكن
قرار مى داد, سپس خورشيد را بروجود آن دليل قرار داديم وسپس آن را آهسته
جمع مى كنيم.
ييا:
(فلمّا جنّ عليه اللّيل رأى كوكباً قال هذا ربّى فلمّا أفل قال لااحبّ الآفلين)
انعام/ 76
هنگامى كه تاريكى شب او را پوشانيد, ستاره اى ديد وگفت: اين خداى من است,
امّا هنگامى كه آن ستاره غروب كرد, گفت: من غروب كنندگان را دوست ندارم.
3. انسان جهانى در درون دارد بسى برتر و شگفت تر از جهان بيرونى كه اگر
ديده اى باطنى بر روى آن بگشايد خواهد ديد كه آن جهان پوشيده را كه در روح
وى آشكار است ابرى وآبى وآفتابى وآسمانى ديگر است. انسان در آغاز آفرينش
موجودى است كه از شمارى از عناصر به وجود آمده است وچون كم كم به مراتب
تكامل وجودى و رشد شخصيت رسيد ودر مسير تعالى روحى گام نهاد, مرحله اى
جديد و تولّدى دوباره دراين جهان براى او رخ مى دهد ودر اين تولّد عالمى
مى شود مانند جهان عينى خارجى, امّا مشاهده اين جهان درونى ودرك حقايق آن
,تنها براى آنان ميسور است كه گام از خور و خواب و
خشم وشهوت فراتر نهاده باشند:
گر تو بگشايى زباطن ديده اي
زود يابى سرمه اى بگزيده اى
غيب را ابرى وآبى ديگر است
آ سمان و آفتابى ديگر است
نايد آن الاّ كه برخاصان پديد با
قيان (فى لبس من خلق جديد)
دفتر اول
دراين سروده ها اقتباس جسته است از اين آيه شريفه:
(أفعيينا بالخلق الاوّل بل هم فى لبس من خلق جديد) ق/15
آيا ما از آفريدن انسانها در نخستين بار ناتوان گشتيم؟ بلكه آنان در باره آفرينش جديد در اشتباهند.
4. پروردگار هستى ساختار وجودى عالم آفرينش واز جمله انسان را برحركت وتلاش پى ريخته است وحيات آدمى را وامدار تلاش وى ساخته است.
(لقد خلقنا الانسان فى كبد) بلد/ 4
(يا أيّها الانسان انّك كادح الى ربّك كدحاً فملاقيه) انشقاق/ 6
بنابراين
دستيابى به هدفها و آرمانهاى والا با تن آسايى ودل به ركود وخمودى دادن
ناسازگار است, چه والاترين هدف در زندگى, حركت وپويايى است.
آنچه مى تواند روح خفته و پژمرده آدمى را نسبت به اين حقيقت بيدار وحسّاس
گرداند, توجه به اين دقيقه لطيف است كه خداوند آفريدگار هستى, دمى بيكار و
ايستا نيست, پس چگونه آدمى كه موجودى حقير وضعيف در اين صحنه هستى است, مى
تواند با ايستايى و ركود وبيكارگى به هدفها و آرمانهاى والا دست يابد:
مرد غرقه گشته جانى مى كند
دست را در هر گياهى مى زند
تا كدامش دست گيرد در خطر
دست وپايى مى زند از بيم سر
دوست دارد يار اين آشفتگي
كوشش بيهوده به از خفتگى
آ ن كه او شاه است او بيكار نيست
ناله از وى طرفه كو بيمار نيست
بهراين فرمود رحمان اى پسر
(كلّ يوم هو فى شأن) اى پسر
اندرين ره مى تراش و مى خراش
تا دم آخر دمى فارغ مباش
تا دم آخر دمى آخر بود
كه عنايت با تو صاحب سر بود
هر كه مى كوشد اگر مرد و زنست
گوش وچشم شاه جان بر روزنست
دفتراول
مولانا در اين ابيات, اقتباس. از اين آيه شريفه قرآن جسته است:
(يسئله من فى السّموات والأرض, كلّ يوم هو فى شأن) رحمن/ 29
تمام كسانى كه در آسمانها وزمين هستند از او تقاضا و سؤال مى كند و او هر روز در شأن و كارى است.
5. نفس امّاره عنصرى است كه در مثنوى بارها ازآن سخن به ميان آمده است ودر
مسير معرفى چهره واقعى آن, تمثيلها به كار برده شده است. حيله پردازيهاى
نفس نام و نشان معينى ندارد, مرزى نمى شناسد. هنگامى كه نفس انسانى
موجوديت او را جولانگاه خواسته هاى خود بسازد به طورى كه تمامى موجوديت
آدمى تحت سيطره نفس قرار بگيرد, حتّى تعقل و وجدان و گرايش مذهبى نيز در
استخدام آن باشد, ديگر احتياجى نخواهد داشت كه دست به حيله ومكر و افسون
دراز كند, بلكه اين قوا به شكل مأموران سرسپرده در خدمت اجراى فرمانهاى
پايان ناپذير نفس درخواهند آمد:
اى شهان كشتيم ما خصم برون
ماند خصمى زو بتر در اندرون
كشتن اين كار عقل وهوش نيست
شير باطن سخره خرگوش نيست
دوزخ است اين نفس و دوزخ اژدهاست
كو به درياها نگردد كم و كاست
هفت دريا را در آشامد هنوز
كم نگردد سوزشش آن خلق سوز
سنگها وكافران سنگ دل
اندر آيند اندرو زار وخجل
عالمى را لقمه كرد و در كشيد
معده اش نعره زنان (هل من مزيد)
مولانا دراين سروده ها ضمن معرفى گوشه اى از ماهيت دوزخى نفس وگوشزد خطر آن به انسان, (اقتباس) مى جويد از آيه كريمه قرآنى:
(يوم نقول لجهنّم هل امتلأت وتقول هل من مزيد) ق/ 30
روز رستاخيز به دوزخ خواهيم گفت آيا پر شدى؟ پاسخ خواهد داد: آيا افزونى هست؟
در لغت به معنى (سبك نگريستن) و (به گوشه چشم اشاره كردن) و در اصطلاح
بديع, بدين معناست كه گوينده, نويسنده يا شاعر در ضمن كلام وسخن خود به
داستان, مثل, آيه ويا حديثى اشاره كند بدون آن كه به مورد استفاده خويش
تصريح كند..
حافظ كه خود مدعى است كه قرآن را به چهارده روايت مى داند, گويد. :
يا ربّ اين آتش كه درجان من است
سرد كن آن سان كه كردى بر خليل
كه تلميحى است به داستان حضرت ابراهيم خليل اللّه كه در آتشش افكندند
وآتش, سرد وسلام گرديد وگزندى بدو نرسيد كه مأخوذ از آيه 69 سوره انبياست:
(قلنا يا نار كونى برداً وسلاماً على ابراهيم)
گفتيم اى آتش بر ابراهيم سرد وسلامت باش.
مولوى نيز بسان ديگر پارسى سرايان مسلمان, درياى مثنوى را با امواج قرآن
خروشان ساخته, گاه گاه در بيتى ويا ابياتى اشارتى دارد به كريمه هاى قرآنى
و لطايف وحيانى, از آن جمله است مواردى چند كه در ذيل اشاره وار مى آيد:
1. انسان در عالم خاك با همه وسعت وگستردگى, راه به سوى حقايق پشت پرده
هستى مادّى وطبيعت خاكى ندارد, چگونه مى توان عظمت جهان خارج از رحم مادر
را براى جنين ترسيم كرد وبه او فهماند كه در ماوراى اين محبس تنگ و تاريك,
جهانى است پهناور كه با نظمى شگفت انگيز در جريان است وزمينى خرّم كه
سرشار از نعمتهاست و آسمانها وكهكشانها و آفتاب وبادها و انسانهايى كه
درآن به زندگى مشغولند, زندگى آميخته با غمها و شاديها, اندوهها ولذّتها,
همراه با شگفتيهايى وصف ناپذير. همين گونه مغز نارسيده وفهم محدود انسان
دنيا آشنا, هرگز نخواهد توانست اندازه داربودن وتنگى جهان مادّى را در
برابر حقايق وعظمت آن سوى پرده طبيعت درك كند وچاه نشينان دنيا ودلبستگان
به مزاياى حيوانى لذتهاى جسمانى زودگذر هرگز نخواهند توانست به حيات حقيقى
راه يابند و بر آستان بلند آن قدم نهند وديدگان جان روحانى را روشن وحق
بين گردانند:
گرجنين را كس بگفتى در رحم
هست بيرون عالمى بس منتظم
يك زمين خرّمى با عرض وطول
اندرو صد نعمت وچندين اكول
كوهها وبحرها و دشتها
بوستانها, باغها و كِشتها
آسمانى بس بلند و پر ضيا
آفتاب وماهتاب وصد سها
ازجنوب و از شمال واز دَبور
باغها دارد عروسى ها وسور
در صفت نايد عجايبهاى آن
تو درين ظلمت چه يى در امتحان؟
خون خورى در چارميخ تنگنا
در ميان حبس وأنجاس وعنا
او به حكم حال خود منكر بدي
زين رسالت معرض وكافر شدى
كاين محال است و فريب است وغرور
زان كه تصويرى ندارد وهم كور
جنس چيزى چون نديد ادراك او
نشنود ادراك منكر ناك او
همچنان كى خلق عام اندر جهان
زان جهان ابدال مى گويندشان
اين جهان چاهى است بس تاريك و تنگ
هست بيرون عالمى بى بو و رنگ
هيچ در گوش كسى زايشان نرفت
كاين طمع آمد حجاب ژرف و زفت
گوش را بندد طمع از استماع
چشم را بندد غرض از اطلاع
دفتر سوم
اين سروده ها تلميحى است به آياتى در قرآن مجيد كه ملكوت و حقايق پنهان عالم هستى را براى خاكيان و دنيا زدگان يادآور مى شود:
(يعلمون ظاهراً من الحيوة الدّنيا وهم عن الآخرة هم غافلون) روم/ 7
بيشتر مردمان تنها ظاهرى از زندگانى اين جهان را مى دانند واز زندگانى آن جهان غافل مانده اند.
(وماهذه الحيوة الدّنيا الاّ لهو ولعب وانّ الدّار الآخرة لهى الحيوان لو كانوا يعلمون)
عنكبوت/ 64
اين حيات دنيا خيال وفريبى بيش نيست واگر مردم مى دانستند به خوبى مى يافتند كه منزل آخرت منزل حيات و عين حيات است.
آرى موجوديت حيات دنيا بر پايه جهل وغفلت ويژه اى است واگر اين جهل وغفلت
برطرف شود وآدمى آگاه گردد, خيال وفريب بودن آن روشن شده, شاهد حقيقت رخ
مى نمايد وانسان شيفته وجوينده آن حقيقت خواهد شد.
استن اين عالم اى جان غفلت است
هوشيارى اين جهان را آفت است
هوشيارى زان جهان است وچوآن
غالب آيد, نيست گردد اين جهان
هوشيارى آفتاب وحرص يخ
هوشيارى آب واين عالم وسخ
زان جهان اندك ترشّح مى رسد
تا نخيزد در جهان حرص وحسد
گر ترشّح بيشتر گردد ز غيب
نى هنر ماند درين عالم نه عيب
دفتر اول
2. برپايى جامعه اى اسلامى بر اساس معيارهاى اخلاقى, از هدفهاى اساسى دين الهى است واز جمله آفتهاى اين معيارها, بى توجهى افراد جامعه است به وظايفى كه نسبت به يكديگر دارند و ويران كننده تر ازآن ,پرداختن برخى افراد به امورى است كه فضاى روانى حاكم بر جامعه دينى را آلوده مى كند وغبار تيرگيها و كدورتها را حجاب ديدگان مى سازد وجرقه اى خواهد بود كه به روشن شدن آتش جنگ و اختلاف منجر مى شود:
هر دهان را پيل بويى مى كند
گِرد معده هر بشر بر مى تنََد
تا كجا يابد كباب پور خويش
تا نمايد انتقام و زور خويش
تا كجا بوى كباب بچه را
يابد وزخمش زند اندر جزا
لحمهاى بندگان حقّ خوري
غيبت ايشان كنى كيفر برى
هان كه بوياى دهانتان خالق است
كى برد جان غير آن كو صادق است
واى آن افسوسيى كش بوى گير
باشد اندر گور منكر يا نكير
نى دهان دزديدن امكان زان جهان
نى توان خوش كردن از دارو دهان
آ ب و روغن نيست مر رو پوش را
راه حيلت نيست عقل وهوش را
دفتر سوم
پيام لطيف اين سروده ها اشارت و تلميحى است به كريمه قرآنى:
(يا أيّهاالّذين آمنوا اجتنبوا كثيراً من الظّنّ انّ بعض الظّنّ اثم و
لاتجسّسوا ولايغتب بعضكم بعضاً أيحبّ أحدكم أن يأكل لحم أخيه ميتاً
فكرهتموه واتّقوا اللّه انّ اللّه تواب رحيم) حجرات/ 12
اى مؤمنان, از بسيارى گمانها پرهيز كنيد زيرا بعضى از آنها معصيت است
وتجسس از يكديگر مكنيد. برخى از شما برخى ديگر را غيبت نكند. آيا كسى از
شما دوست دارد كه گوشت مرده برادر خود را بخورد, البته خير, زيرا شما از
خوردن گوشت مردار كراهت داريد. پس تقواى الهى پيشه كنيد كه او توبه پذيرى
مهربان است.
قرآن در جهت استحكام بخشيدن به اركان جامعه و ايجاد فضايى سالم وايمن,
مؤمنان را نسبت به امورى چند هشدار مى دهد و بديشان يادآور مى شود كه مباد
كسى در زير نقاب خود برتر بينى, ديگران را وسيله تفريح وسخره قرار دهد ويا
زبان به طعن وعيبجويى بگشايد ويا حرمت شخصيت افراد را با جارى ساختن القاب
زشت بر زبان درهم بشكند.
اسلام در صدد است در جامعه اسلامى امنيتى كامل حكفرما باشد, مرزهاى چنين
امنيتى, تنها محدود به پرهيز از تهاجمهاى جسمى به يكديگر نمى شود, بلكه
بايد شخصيت افراد جامعه از تيررس زخم زبانها وتهمتها به دور باشد, ليكن
همين انسان برخوردار از توانى است كه اگر در مسيرى شيطانى به خدمت گرفته
شود او را بدانجا مى رساند كه آشكارترين نمودهاى زندگى طبيعى و روانى خود
را در زير حجابهاى ضخيم(خودِ طبيعى) بپوشاند وحقيقت اصلى خود را به
فراموشى سپارد. كارهاى زشت وپليد خود را آن چنان از انظار و ديده ها پنهان
سازد كه گويى فرشته اى است در كالبد انسان.
امّا اين همه حق پوشى وحقيقت گريزى سرانجام روزى بر او رخ خواهد نمود. آن
هنگام كه نفسهايش به شماره افتد و ديوار زندگى كه مستحكم وبلند جلوه مى
كرد, شكاف بردارد وپرده ها كنار رود ومرگ براورخ بنمايد, درآن هنگامه است
كه حوادث عمر, يك به يك و از پى يكديگر در جلوى ديدگانش مجسّم مى گردد
وپوستهايى كه مغز حوادث زندگانى را پوشانيده بود, به كنارى رود وكژيها و
بديها كه در حقّ ديگران روا داشته ,روح او را در حصار خود گيرد وظلمت
مرگبارى بر سرش سايه افكند, كه تمنّا كند تا هرچه زودتر مرگ را در آغوش
كشد:
چند كوبد زخمهاى گرزشان
برسر هر ژاژ خا وبرزشان
هم به صورت مى نمايد كه گهي
زان همان رنجور باشد آگهى
گويد آن رنجور كاى يار حرم
چيست اين شمشير بر فرق سرم
چون نمى بيند كس از ياران او
در جواب آيند ياران كاى عمو
مانمى بينيم باشد اين خيال
چه خيال است اين كه هست اين ارتحال
چه خيال است اين كه اين چرخ نگون
از نهيب اين خيالى شد كنون
گرزها و تيغها محسوس شد
پيش بيمار وسرش منكوس شد
او همى بيند كه آن از بهراوست
چشم دشمن بسته زان وچشم دوست
حرص دنيا رفت وچشمش تيز شد
چشم او روشن كه چون خونريز شد
مرغ بى هنگام شد آن چشم او
از نتيجه كبر او و خشم او
سربريدن واجب آمد مرغ را
كاو به غير وقت جنباند درا
هرزمان نزعى است جزو جانت را
بنگر اندر نزع جان ايمانت را
عمر تو مانند هميان زر است
روز وشب مانند دينار اشمراست
مى شمارد مى دهد زر بى وقوف
تا كه خالى گردد وآيد خسوف
عاقبت تو رفت خواهى ناتمام
كارهايت أبتر ونان تو خام
دفتر سوم
مولوى دراين سروده ها تلميحى دارد به آيه شريفه:
(لقد كنت فى غفلة من هذا فكشفنا عنك غطاءك فبصرك اليوم حديد) ق/ 22
بدرستى تو اى انسان از اين وضع شگفت در غفلت غوطه ور بودى, اكنون پرده را از مقابل ديدگانت برداشتيم وچشمان تو امروز تيزبين است..
3. انسان در جهانى زندگى مى كند سرشار از علل و عوامل وحوادث كه به او اين
اجازه را نمى دهد تا در محدوده فردى خويش, تارى گرد وجود بتند وخود را
مصون از تأثير وتأثّرات اين عوامل سازد, چه هيچ يك از موجودات در جهان از
ارتباط با اين امور بركنار نمى ماند.
انسان گرچه براى مدّتى محدود وبا برخوردارى از ابزارهايى چند بتواند در
برابر فرازو نشيبها مقاومت ورزد و درونمايه هاى وجودى خويش را بروز ندهد,
ليكن سرانجام در برابر سير حوادث روزگار آواى حقيقى درونى وى به گوش جان
ديگران خواهد رسيد وگذشت روزهاى پرغوغا چونان انگشتانى كه بر ظرفى سفالين
نواخته مى شود, سرانجام طنين سالم ويا ناسالم وجود آدمى را پديدار خواهد
ساخت.
درهرحال, اين حوادث وجريانات گونه گون وپر فراز ونشيب زندگى است كه جوهر
وجودى انسان وشخصيت واقعى او را نمايان مى سازد وسرانجام زلال حقيقت ويا
تيرگى نفاق رخ خواهد نمود:
گفت يزدان مر نبى را در مساق
يك نشان سهلتر زاهل نفاق
گرمنافق زفت باشد نغز و هول
واشناسى مرد را در لحن قول
چون سفالين كوزه ها را مى خري
امتحانى مى كنى اى مشترى
مى زنى دستى برآن كوزه چرا
تا شناسى از طنين اشكسته را
بانگ اشكسته دگرگون مى بود
بانگ چاووشى است پيشش مى رود
بانگ مى آيد كه تعريفش كند
همچو مصدر فعل تصريفش كند
دفتر سوم
مولانا در اين ابيات, حوادث روزگار را در فاش ساختن حقيقت درونى انسان به
افعال و مشتقاتى تشبيه مى كند كه حقيقت مصدر را درجلوه هاى گوناگون
وصورتهاى مختلف نمايان مى سازد و در مسير تبيين اين دقيقه ,تلميحى دارد به
كريمه قرآنى:
(ولو نشاء لأريناكهم فلتعرفنّهم فى لحن القول) محمد/30
اگر بخواهيم نفاق پيشگان را به تو نشان مى دهيم تا ايشان را با قيافه
وسيمايشان بشناسى وباطرز لحن كه در گفتار دارند, آنان را تشخيص خواهى داد.
4. هرموجودى با علم وشعورى كه دارد, به كمال بى انتها, يعنى حضرت حق علم
دارد واو را مى يابد واز ديگر سو مى داند كه هرچه غيراوست از وجود و كمال
در مرتبه اى محدود برخوردار است و آميخته با كاستيها ونداشتنهاست وآنچه از
وجود وكمالات وجودى دارد نيز از حضرت حقّ است وقائم به او و جلوه اى از
جمال وكمال بى حدّ او وتابشى است از اسماء وصفات او كه هرموجود به اندازه
قابليت وجودى خويش ازآن خورشيد پرتو مى گيرد. هرموجودى بااينكه به موجوديت
خود وكمال وجودى خويش عشق مى ورزد, به وجود بالاتر و در اصل به وجود و
هستى بى نهايت عشق مى ورزد واز اندازه دارى وجود وهستى خود رنج مى برد
وبراساس همين عشق واشتياق به كمال بى نهايت از نخستين دم حيات حركت را
آغاز مى كند ودراين حركت تكاملى در هيچ مرزى نمى ايستد:
تو به هرحالى كه باشى مى طلب
آب مى جو دائماً اى خشك لب
كآن لب خشكت گواهى مى دهد
كو به آخر بر سر منبع رود
خشكى لب هست پيغامى از آب
كه به مات آرد يقين اين اضطراب
دفتر سوم
اين سير وحركت كه درتمامى مظاهر وجود هست, همان تسبيح است; تسبيح حضرت حقّ وحركت به سوى او. هركدام از موجودات در عشق وطلب او به هركمالى مى رسد, آن را محدود و ناقص ديده, گذرمى كند و آن را كه بى عيب و نقص و بى حدّ است مى خواهد و اين همــان تسبيح وتنزيه حقّ است ازهر عيب ونقص:
چون مسبّح كرده اى هرچيز را
ذات بى تمييز وبا تمييز را
هريكى تسبيح بر نوع دگر
گويد واز حال آن اين بى خبر
آدمى منكر ز تسبيح جماد
وآن جماد اندر عبادت اوستاد
بلكه هفتاد و دوملّت هريكي
بى خبر از يكدگر واندر شكى
چون دو ناطق را زحال هم دگر
نيست آگه چون بود ديوار ودر
چون من از تسبيح ناطق غافلم
چون بداند سبحه صامت دلم
دفتر سوم
مولوى درابيات فوق به اين حقيقت قرآنى اشارت دارد كه همه اشياء وهمه وجود,
تسبيح حق مى گويند ودر عين حال حقيقت وكيفيّت اين تسبيح آن چنان كه هست
براى انسانهاى معمولى ناشناخته وپنهان است:
(تسبّح له السّموات والأرض ومن فيهنّ وان من شئ الاّ يسبّح بحمده ولكن لاتفقهون تسبيحهم انّه كان حليماً غفوراً) اسراء/ 44
آسمانهاى هفتگانه وزمين وكسانى كه درآنها هستند, همه تسبيح او مى گويند
وهر موجودى تسبيح وحمد او مى گويد, ولى شما تسبيح آنها را نمى فهميد, او
حليم وآمرزنده است.
پيداست كه تسبيح همه ذرّات وجود, آن چنان كه هست, براى همه انسانها شناخته
نيست واين انبيا واوليا وارباب حقيقت وصاحبان بصيرت واصحاب كشف وشهودند كه
با تفاوت درجات به كيفيت تسبيح و حقيقت آن در همه وجود علم دارند وآنها را
مى يابند:
باش تا خورشيد حشر آيد عيان
تا ببينى جنبش جسم جهان
چون عصاى موسى اينجا مار شد(1)
عقل را از ساكنان اخبار شد
پاره خاك تو را چون زنده ساخت(2)
خاكها را جملگى بايد شناخت
مرده زين سويند وزان سوزنده اند
خامش اينجا وان طرف گوينده اند
چون زآن سوشان فرستد سوى ما
آن عصا گردد سوى ما اژدها
كوهها هم لحن داودى شود(3)
جوهر آهن به كف مومى شود(4)
باد حمّال سليمانى شود(5)
بحر با موسى سخندانى شود(6)
ماه با احمد اشارت بين شود(7)
نار ابراهيم را نسرين شود(8)
خاك قارون را چو مارى در كشد(9)
اُستن حنّانه آيد در رَشَد
سنگ احمد را سلامى مى كند
كوه يحيى را پيامى مى كند
جمله ذرات عالم در نهان
با تو مى گويند روزان وشبان
ما سميعيم و بصيريم وهشيم
از شما نامحرمان ما خامُشيم
چون شما سوى جمادى مى رويد
محرم جان جمادان كى شويد
از جمادى در جهان جان رويد
غلغل اجزاى عالم بشنويد
فاش تسبيح جمادات آيدت
وسوسه تأويلها بربايدت
چون ندارد جان تو قنديلها
بهر بينش كرده اى تأويلها.
دفتر سوم
آيه شريفه (وسخّرنا مع داود الجبال يسبّحن والطّير وكنّا فاعلين) أنبياء/ 79
با صراحت ناطق براين حقيقت است كه كوهها با حضرت داود به تسبيح حضرت حقّ
مى پرداختند وآن حضرت براساس علم وشعور بالاتر وديد برتر وبراساس اين كه
حجابها از برابر او برداشته شده بود, تسبيح همه وجود از كوهها وپرنده ها
را دريافت مى كرد .در آيه 18 سوره(ص) نيز به همين حقيقت اشاره كرده است:
(انّا سخّرنا الجبال معه يسبّحن بالعشيّ والاشراق)
ماكوهها را مسخّر او ساختيم كه هرشامگاه وصبحگاه با او تسبيح مى گفتند.
وسرانجام در آيه 41 سوره (نور) مى فرمايد:
(ألم تر أنّ اللّه يسبّح له من فى السّموات والأرض والطّير صافّات كلّ قد علم صلوته وتسبيحه واللّه عليم بما يفعلون)
آيا نديدى كه براى خدا تسبيح مى كنند تمام آنان كه در آسمانها وزمينند
وهمچنين پرندگان به هنگامى كه برفراز آسمان بال گسترده اند, هريك از آنها
نماز وتسبيح خود را مى داند وخدا به آنچه انجام مى دهند عالم است.
نيست خود بى چشم تر كور از زمين
اين زمين از فضل حقّ شد خصم بين
نور موسى ديد و موسى را نواخت
خسف قارون كرد وقارون را گداخت
رجف كرد اندر هلاك هر دعي
فهم كرد از حق كه يا ارض ابلعى
آب وخاك وباد ونار با شرر
بى خبرازما واز حقّ با خبر
مابه عكس آن زغير حقّ خبير
بى خبر از حقّ و با چندين نذير
لاجرم اَشْفَقْنَ منها جمله شان|
كُند شد زاميز حيوان حمله شان
گفت بيزاريم جمله زين حيات
كو بود با خلق حيّ با حقّ موات
دفتر دوم
5. آن روز كه رستاخيز الهى برپا شود, يگانه سرمايه نجاتبخش انسان, قلب و روح پاك اوست; قلبى كه هم ايمان خالص ونيت پاك درآن وجود دارد و نيز هرگونه عمل صالح, چرا كه چنين قلب پاكى ثمره اى جز عمل پاك نخواهد داشت. هم از اين روست كه درآيين الهى, بيش از هرچيز زير بناى فكرى وعقيدتى واخلاقى ارج نهاده شده است, زيرا كه تمامى برنامه هاى عملى انسان بازتابى ازآن است. همان گونه كه سلامت قلب ظاهرى عامل سلامت جسم وبيمارى آن, سبب بيمارى همه اعضاست, همين گونه سلامت وفساد برنامه هاى زندگى انسان, جلوه وبازتابى است از سلامت وفساد عقيده واخلاق وقلب باطنى:
صد جوال زر بيارى اى غني
حقّ بگويد دل بيار اى منحنى
گر زتو راضى است دل من راضيم
ور زتو معرض بود اعراضيم
ننگرم در تو درآن دل بنگرم
تحفه آن را آر اى جان در برم
با تو چون است؟ هستم من چنان
زير پاى مادران باشد جنان
مادر و بابا واصل خلق اوست
اى خنك آن كس كه دل داند زپوست
تو بگويى نك دل آوردم به تو
گويدت اين دل نيرزد يك تسو
از براى آن دل پرنور وبرّ
هست آن سلطان دلها منتظر
دفتر پنجم
پيام اين سروده ها اشارت وتلميحى است به اين آيه قرآن:
(يوم لاينفع مال ولابنون الاّ من أتى اللّه بقلب سليم) شعراء/ 88 ـ 89
درآن روزى كه مال وفرزندان سودى نمى بخشد مگر كسى كه با قلبى پاك به پيشگاه الهى حاضر شود.
آرى حقيقت اين است كه همه چيز در دل است. باب اجابت را خالق دل در خود دل
قرارداده است ومفتاح آن را به دست صاحب دل نهاده است وسرانجام خدا همه چيز
را دراين معماى خلقت كه(دل) ناميده مى شود قرار داده ودل را همه چيز:
گفت پيغمبر كه حقّ فرموده است
من نگنجم هيچ در بالا وپست
درزمين وآسمان وعرش نيز
من نگنجم اين يقين دان اى عزيز
در دل مؤمن بگنجم اى عجب
گرمرا جويى درآن دلها طلب
گفت :(فادخل فى عبادى) تلتقي
جنّة من رؤيتى يا متّقى
دفتر اول
اين واژه در لغت يعنى ازهم باز كردن وگشودن و در اصطلاح اديبان به كاربردن الفاظ آيات واحاديث ومثل در گفتار ونوشتار است كه به ضرورتهاى شعرى ومناسبات ديگر از وزن وعبارت اصلى به طور كامل يا ناقص خارج شود2. نمونه هاى صنعت حلّ را در ديوان حافظ به خوبى مى توان ديد:
كاروان رفت و تو در راه كمينگاه به خواب
وه كه بس بى خبر از غلغل چندين جرسى
لمع البرق من الطّور و آنست به
فلعلّى لك آت بشهاب قبس